آسمان!
تو چگونه می باری که صاف میشوی؟
راستش من هر چه قدر میبارم باز هم ابری ام!
+غم نوشت:
راز دلتنگی هایم را میدانی...
من تاب و توان امتحان ندارم!
آسمان!
تو چگونه می باری که صاف میشوی؟
راستش من هر چه قدر میبارم باز هم ابری ام!
+غم نوشت:
راز دلتنگی هایم را میدانی...
من تاب و توان امتحان ندارم!
پسر گرسنه اش می شود، به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند
عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد...
کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ..
پی نوشت: شرمنده ام که هیچ گاه گرسنه نخوابیده ام.
تازه مخففت که بکنند می شوی
ماه
"میم الف ه"
محمد ابراهیم همّت
پی نوشت:
دلـم کـمـی مـرد میـخـواهـد از آن مـردهـایـی کـه در خـیـابـان سـرشـان را پـایـیـن می انـداخـتـنـد از آن مـردهـایی کـه بـا شـنـیـدن صـدای اذان .... در مسـجـد حـاضـر می شـدنـد , سـر سـجـاده ... از آن مـردهـایی کـه غـیـور بـودنـد , مـرد بـودنـد آخــر هـم شـهـیـد شــدنـد!
×چفیه ای که بر دوش رهبرمان است ! فریاد می دارد که
جنگ تمام نشده ...!
و همه ی ما در این فضای مجازی افسران این جنگ نرم هستیم !!×
دل نوشت:
ما از خم پر جوش ولایت مستیم
عهدی ازلی با ره مولا بستیم
گفتند وظیفه چیست در این هنگامه
ما افسر جنگ نرم آقا هستیم.
دلـم کـه می گیـرد ...
کــودک می شـوم!
کفـش هـایـم تـا بـه تـا می شـوند!
دستـانی میخـواهم آرامــم کنــد!
بهــانه گیــر می شــوم! نــق می زنـم که ایـن را میـخواهم .... کـه آن را میـخواهم ...
ولـی هیـچ کـس نمـیداند کــه ...
مــن، فقط خدا را میخواهم.
آقای من کجائی که هر روز شیعیانت به جرم دوستی شما سر بریده میشوند..
مورد اهانت قرار میگیرند
ولی
پا عقب نمیگذارند!
پاکی جرم شده! دوستی ی خوبان جرم شده!
آقای من کجائی چه دلی داری آقا!
اللهم عجل لولیک الفرج
پی نوشت:
نمیدانم اگر در مصر یا پاکستان بودم باز هم جرات و ادعای شیعه بودن را داشتم؟
الهی رضا برضائک تسلیما بامرک
+اصلا از چادر چه می دانی؟ حتی یک بار اسم چادرخاکی مادرمان را شنیده ای؟!
می دانی حرمت را با کدام "ح" می نویسند؟
زنانگی و غیرت را چه؟
+چادری را که بــا هزار خون دل خاکی، ولی با بـــوی یاس .. ازکوچه ی بنی هاشم یادگاری برداشتیم
نمی توانم بگذارم به سادگی آن را بـــاد ببرد!
آن هم چه بادی!.. هوفه ی خالی!.. بی عطـــر وبویی از زیبـــاتــــرین گلستان های معنا.
چادرِ من میـــــراث خون دل های خیمـــه نشینـــان ظُهرعاشوراست
چادر سرکردنم به همین سادگی انتقام کربلاست..
+حجاب سکوی پــــروازِ زن به سمت آسمان است .. افسوس که بـــرخی، به زمین عـــادت کرده اند ..
+چادر مُـــزاحم من نیست! .. دست و پــــایــم را نمی گیرد .. مــــادرانم به من آموختنــد چــــادر سر کردن بلـــدی نمی خواهد عشق می خواهد!!! ..
دردم ندیدنـــــــــــــــ... نیست!...
بـﮧ خـــ...ـود مے پیچم از اینکــــﮧ 【تو】 را مے بینمــــــ...
ولے نمے شناسمت درست مثل یوسف!
+اللهم عجل لولیک الفـــرج
یک روز می افتد؛
آن اتفاق خوب را می گویم …
من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم؛
هر لحظه، هر روز ، هر جمعه…
+اللهم عجل لولیک الفــرج
شرط می بندم که فردایی
نه خیلی دیر و دور
مهربانی
حاکم کل منـــــــــاطق می شود
+اللهم عجل لولیک الفرج