دل نامه

ܓ✿ {قُلِـہ ای} کـہ چنـدیـטּ بـــآر فَتح شَوَל ✘ ✿بے شَک روزے تـَـفریحــ✜ـگاه مَردُم خواهَـל شُـל...! مُــوآظِـــب ◥לِلَــت ◣ بـــآش✿Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
يكشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۴۶ ب.ظ

کسی غیر از چاه نشوند!

میثم تمّار داستانی دارد از غربت علی که داستانی شنیدنی و پر از سوز است.میثم میگوید: یکشب در نیمههای شب دیدم امیرالمؤمنین علیـعلیهالسلامـ دارد تنهایی در نخلستانهای اطراف کوفه قدم میزند. دنبال آقای خودم راه افتادم؛ گفتم مبادا آقایمان را محاصره کنند؛ مبادا حضرت را ترور کنند.میثم از نیروهای شرطة الخمیس بود؛یعنی جزو محافظین مخصوص و هم قسمهای حضرت بود. میگوید من هم به دنبال حضرت راه افتادم. حضرت صدای پای من را شنید و برگشت. فرمود: کیست در تاریکی دنبال من میآید؟ میثم میگوید: جلو رفتم و خودم را معرفی کردم. آقا فرمود: چرا دنبال من میآیی؟ عرضه داشتم: یا امیرالمؤمنین دیدم تنها هستید؛ در این تنهایی نگران جانِ شما بودم. حضرت چند قدمی با من راه رفتند. ایستادند و دو رکعت نماز خواندند. بعد خطی جلوی پای من کشیدند و فرمودند: میثم از اینجا دیگر جلوتر نیا، میخواهم تنها باشم. میگوید: وقتی حضرت حرکت کردند و رفتند به امر حضرت ایستادم ولی دوباره در دلم آشوب شد و نگرانی و ترس از جان مولایم سراغم آمد. از خط عبور کردم و دنبال حضرت راه افتادم. دیدم حضرت سر مبارک را تا سینه در چاه فرو بردهاند و دارند سخن می‌گویند. من از صحبتهای حضرت چیزی نشنیدم. حضرت متوجه شدند و فرمودند: کیستی؟ گفتم: میثم هستم. آقا فرمودند: میثم مگر نگفته بودم از خط جلوتر نیایی؟ گفتم: آقا آخر در این تاریکی شب و با وجود دشمنان، چطور شما را تنها بگذارم؟ امّا اینجا علی سوالی غریبانه از میثم پرسیدند. پرسیدند: میثم؛ آیا شنیدی که من با چاه چه میگفتم؟ عرض کردم: خیر مولای من. آقا خیالش راحت شد...



نوشته شده توسط Del 3porde
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
دل نامه

آنان که برای گیسوان پریشان دخترکان
شعرها سروده اند
گمان نمی کنم هرگز رقص چادرت در باد را
دیده باشند...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
آخرین نظرات

دل نامه

ܓ✿ {قُلِـہ ای} کـہ چنـدیـטּ بـــآر فَتح شَوَל ✘ ✿بے شَک روزے تـَـفریحــ✜ـگاه مَردُم خواهَـל شُـל...! مُــوآظِـــب ◥לِلَــت ◣ بـــآش✿Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

کسی غیر از چاه نشوند!

يكشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۴۶ ب.ظ

میثم تمّار داستانی دارد از غربت علی که داستانی شنیدنی و پر از سوز است.میثم میگوید: یکشب در نیمههای شب دیدم امیرالمؤمنین علیـعلیهالسلامـ دارد تنهایی در نخلستانهای اطراف کوفه قدم میزند. دنبال آقای خودم راه افتادم؛ گفتم مبادا آقایمان را محاصره کنند؛ مبادا حضرت را ترور کنند.میثم از نیروهای شرطة الخمیس بود؛یعنی جزو محافظین مخصوص و هم قسمهای حضرت بود. میگوید من هم به دنبال حضرت راه افتادم. حضرت صدای پای من را شنید و برگشت. فرمود: کیست در تاریکی دنبال من میآید؟ میثم میگوید: جلو رفتم و خودم را معرفی کردم. آقا فرمود: چرا دنبال من میآیی؟ عرضه داشتم: یا امیرالمؤمنین دیدم تنها هستید؛ در این تنهایی نگران جانِ شما بودم. حضرت چند قدمی با من راه رفتند. ایستادند و دو رکعت نماز خواندند. بعد خطی جلوی پای من کشیدند و فرمودند: میثم از اینجا دیگر جلوتر نیا، میخواهم تنها باشم. میگوید: وقتی حضرت حرکت کردند و رفتند به امر حضرت ایستادم ولی دوباره در دلم آشوب شد و نگرانی و ترس از جان مولایم سراغم آمد. از خط عبور کردم و دنبال حضرت راه افتادم. دیدم حضرت سر مبارک را تا سینه در چاه فرو بردهاند و دارند سخن می‌گویند. من از صحبتهای حضرت چیزی نشنیدم. حضرت متوجه شدند و فرمودند: کیستی؟ گفتم: میثم هستم. آقا فرمودند: میثم مگر نگفته بودم از خط جلوتر نیایی؟ گفتم: آقا آخر در این تاریکی شب و با وجود دشمنان، چطور شما را تنها بگذارم؟ امّا اینجا علی سوالی غریبانه از میثم پرسیدند. پرسیدند: میثم؛ آیا شنیدی که من با چاه چه میگفتم؟ عرض کردم: خیر مولای من. آقا خیالش راحت شد...

۹۲/۰۵/۰۶ موافقین ۵ مخالفین ۰
Del 3porde

نظرات (۱۵)

۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۱۵ مصطفی طالبیـ
جانها فدای علی...فدای غربت علی...
پاسخ:
بله.
جالب بود 
یا علی 
پاسخ:
یاعلی
۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۲۷ سید امیر علی حیدری
مئلوم علی... .
پاسخ:
...
۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۴۸ العبد التائب
سلام
(گریه)
(گریه)
و دیگر هیچ...
پاسخ:
...
السلام علیک یا مظلوم
پاسخ:
سپاس از حضورتون.
۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۴۸ کــربــ بلایی محـــــبــــــــ
آی مردم علی از دنیاتون ســـــــیر شده!
آی مردم علی وقتی همسرشو تو کوچه ها دید.......
دلم برای نجف تنگ شده!
دلم برای خونه امیرالمومنین تنگ شده برای اون چاهی که اقا باهاش درد دل میکرد!
برای اتاق امام حسن اتاق امام حسین اتاق خانوم زینب!
خدا به حق علی الهیـــــــــ العفو
دلمو هوایی کردی....
یا ربنا من چه کار کنم؟
یا زهرا کربــــــ بلا انشاالله...

پاسخ:
سلام
احسنت زیبا نوشتین.
۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۱۵ سمیه ناصری
امام غریبم..........
پاسخ:
....

هرچه اشک ریزم باز کم است...

پاسخ:
:(
۰۷ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۲۴ ابراهیم ایلخانی
زیبا........
پاسخ:
سپاس از حضورتون.
حالم عجیب شد.
پاسخ:
:(
۰۷ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۲۵ پایان خوب انتظار
بی نهایت زیبا و ملموس..روان  و......................................................................................جگر سوز...
یا علی مدد...
پاسخ:
یاعلی..
:(

دستت دردنکنه آبجی...
پاسخ:
خواهش میکنم آبجی جون.
یک جمله گفته می شود و دفع صد بلا
دستی بکش روی سرم حضرت دعا
.
.
.
واقعن می فهمیم علی رفت یعنی چی ؟
فک نکنم
با این حال تسلیت
پاسخ:
سپاس
۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۴۳ استاد نوجوان

داستان قشنگی بود

یا زهرا

پاسخ:
یازهرا...

جانها فدای مولا جان

خدایا کمکمان کن شباهتی به مردم کوفه پیدا نکنیم...

پاسخ:
آمین..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">