دل نامه

آنان که برای گیسوان پریشان دخترکان
شعرها سروده اند
گمان نمی کنم هرگز رقص چادرت در باد را
دیده باشند...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
آخرین نظرات

دل نامه

ܓ✿ {قُلِـہ ای} کـہ چنـدیـטּ بـــآر فَتح شَوَל ✘ ✿بے شَک روزے تـَـفریحــ✜ـگاه مَردُم خواهَـל شُـל...! مُــوآظِـــب ◥לِلَــت ◣ بـــآش✿Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

۵۲ مطلب با موضوع «مطالب :: اجتماعی» ثبت شده است


آنان چفیه داشتند و من چادر دارم.

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود و من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم.

 آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند و من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم.

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند و من وقتی بد حجابی را میبینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم.

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند و من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم.

Del 3porde
۰۹ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۱۷ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ نظر

 

ای چادر من....

میدانم که این روز ها چقدر درد میکشی !

من هم درد میکشم نه کم تر ازتو !

هوا هر هوایی که میخواهد باشد...ابری، آفتابی، بارانی

 تنها تو را دودستی بغــل میگیرم تا به بـــــاد نـــــروی..

 حــــرفی نیست... وقتی از مــادر ارثی رسیده باشد به ریحانه ها.

تابستان و زمستان... تهران و لــندن... فــــرقـــی نــدارد... هر زمان و هر مکانی که باشند تاج بندگی بر سر دارند.

Del 3porde
۰۴ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۳۵ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

دعایم کن!

چشمان تو گل آفتاب گردانند!

به هرکجا که نگاه میکنی خدا آنجاست..

مادرم!

Del 3porde
۳۰ تیر ۹۲ ، ۰۱:۴۷ موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۳۲ نظر

 

پسر گرسنه اش می شود،  به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند

عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند

 پسرک این را می داند

دست می برد بطری آب را بر می دارد...

کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند " چقدر تشنه بودم "

پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ..

 

پی نوشت: شرمنده ام که هیچ گاه گرسنه نخوابیده ام.

Del 3porde
۱۴ تیر ۹۲ ، ۰۰:۴۳ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۶ نظر



هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
 
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا
 
   
 
سارا لباس پوشید با جبهه ها عجین شد
 
در فکه و شلمچه،دارا به روی مین شد
 
 
 
چندین هزار دارا،بسته به سر سربند
 
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و دربند
 
 
 
سارای دیگری در مهران شده شهیده
 
دارا کجاست؟او در،اروند آرمیده
 
 
 
دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در
 
از یک طرف و دیگرچشمی ز خون دل،تر
 
 
 
سارا سوال می کرد ،دارا کجاست اکنون؟
 
دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون
 
 
 
خون گلوی دارا آب حیات دین است
 
روحش به عرش و جسمش،مفقود در زمین است
 
 
 
در آن زمانه رفتند، صدها هزار دارا
 
در این زمانه گشتند ده ها هزار دارا
 
 
 
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند
 
دارای این زمان با بنز رود به دربند
 
 
 
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
 
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه


 
در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد
 
در این زمانه ناگه،چادر(لباس جین) شد
 
 
 
با چفیه ای گلگون از خون صد چو داراست
 
سارا،خود از برای ،جلب نظر بیاراست
 
 
 
آن مقنعه ور افتاد،جایش فوکل در آمد
 
سارا به قول دشمن از املی در آمد
 
 
 
دارا و گوشواره،حقا که شرم دارد!
 
در دست هایش امروز،او بند چرم دارد
 
 
 
باخون و چنگ و دندان،دشمن ز خانه راندیم
 
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
 
 
 
یا رب تو شاهدی بر اعمالمان یکایک
 
بدم المظلوم یا الله،عجل فرجه ولیک
 
 
 
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
 
آنها به جبهه رفتند این ها شدند طلبکار


 
پی نوشت:
در خیابان به من گفت: در این گرمای تابستان زیر چادر آب پز نمیشی؟
و بعد انگار کسی در گوشم گفت: «...قل نار جهنم أشد حرّاً» بگو که آتش جهنم بسیار سوزان تر است!
Del 3porde
۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۳:۵۵ موافقین ۱۹ مخالفین ۱ ۶۰ نظر


 

+اصلا از چادر چه می دانی؟ حتی یک بار اسم چادرخاکی مادرمان را شنیده ای؟!

می دانی حرمت را با کدام "ح" می نویسند؟

زنانگی و غیرت را چه؟

 

 

+چادری را که بــا هزار خون دل خاکی، ولی با بـــوی یاس .. ازکوچه ی بنی هاشم یادگاری برداشتیم

نمی توانم بگذارم به سادگی آن را بـــاد ببرد!

آن هم چه بادی!.. هوفه ی خالی!.. بی عطـــر وبویی از زیبـــاتــــرین گلستان های معنا.

چادرِ من میـــــراث خون دل های خیمـــه نشینـــان ظُهرعاشوراست

چادر سرکردنم به همین سادگی انتقام کربلاست..

 

+حجاب سکوی پــــروازِ زن به سمت آسمان است .. افسوس که بـــرخی، به زمین عـــادت کرده اند ..

+چادر مُـــزاحم من نیست! .. دست و پــــایــم را نمی گیرد .. مــــادرانم به من آموختنــد چــــادر سر کردن بلـــدی نمی خواهد عشق می خواهد!!! ..

 

Del 3porde
۰۳ تیر ۹۲ ، ۲۱:۱۵ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ نظر

 

علی که باشی برایت فرقی ندارد یتیم چشم به راهت

مسلمان است

مسیحی ست

یا یهودی

کیسه را میگذاری روی دوشت و پیش میروی

Del 3porde
۰۱ تیر ۹۲ ، ۱۳:۴۲ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۵ نظر

یادت هست مادر...؟

اسم قاشق را گذاشته بودی قطار، هواپیما، کشتی تا یک لقمه بیش تر بخورم

یادت هست...؟

شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران؛

می گفتی بخور تا بزرگ بشی .... آقا شیره بشی .... خانوم طلا بشی

و من عادت کردم که هرچیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم

حتی..

بغض های نترکیده ام را...

 

خنده نوشت:{-18-}

{-7-} من موندم این مخترع نون تافتون چه فکری کرده این همه سوراخ گذاشته رو این نوون؟؟؟ یه لقمه درست حسابیم نمیشه گرفت همش نشت میکنه! (+)

{-7-} نقشی که فلفل در تربیت بچه های ایرانی داشته ، کتاب تعلیمات اجتماعی نداشته!(+)

Del 3porde
۰۱ تیر ۹۲ ، ۰۰:۵۴ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

 

روزی روزگاری در این دنیای بزرگ پسرکی بود که تنها داراییش مادرش بود مادری مهربان که آن پسرک از او نفرت داشت چون آن مادر یک چشم نداشت...

هر روز مادر برای خرج تحصیل پسرش برای دیگران غذا می پخت تا پسرش بتواند درس بخواند او هر روز پسرش را به مدرسه می برد اما چون دوستان پسر، او را مسخره می کردند پسر مادرش را دوست نداشت و همیشه او را لعن و نفرین می کرد و با لحنی تند با او صحبت می کرد...

آن پسر بزرگ شد و برای ادامه ی تحصیل به خارج از کشور رفت روزگارش بر وفق مراد بود ازدواج کرد و صاحب فرزند شد اما از مادرش هیچ اطلاعی نداشت یعنی دوست نداشت با او ارتباطی داشته باشد اما دل مادر تحمل دوری فرزندش را نداشت بالاخره خودش رفت و منزل پسرش را پیدا کرد؛ در را زد نوه هایش در را باز کردند آنها با دیدن پیرزن از او ترسیدند پسر دوباره مادرش را با لحنی تند طرد کرد و به او گفت تو همیشه باعث عذابم بودی و موجب ترساندن فرزندانم شدی پیرزن از پسرش معذرت خواست و برگشت...

بعد از مدتی به پسر خبر دادند که جشنی برپا شده است تا دانش آموزان قدیمی مدرسه دور هم جمع شوند او هم به بهانه ی جشن راهی کشور شد تا از خانه قدیمی خبر بگیرد به محض رسیدن او به خانه، همسایه ها اطلاع دادند که مادرش چند ساعتی نیست که مرده است و نامه ای به فرزندش نوشته است...

پسر نامه ی مادرش را باز کرد و اینگونه با دست خط مادر مواجه شد:

پسرم می دانستم که خواهی آمد اما شاید آن موقعی بیایی که من دیگر نتوانم سر پا بایستم درست است که همیشه باعث عذاب تو و خانواده ات بوده ام اما می خواهم آن را بدانی که چشمی که به خاطر آن از من نفرت داشتی همان چشمی است که تو آن را در کودکی به خاطر تصادف از دست دادی و تنها چشم من قابل پیوند برای تو بود من نتوانستم آن را تحمل کنم که تو دنیا را با یک چشم ببینی و من با دو چشم...

نمیدانم متن بالا واقعیت دارد یا داستان است اما آری مهر مادر اینگونه است و بی سبب نیست که می گویند بهشت زیر پای مادران است...

************************************************

دلنوشت:

فوق العاده ترین نمونه ای از عشق در زندگی من

وقتی که ۴ سیب داشتیم و ما ۵ نفر بودیم

مادرم گفت:

“من سیب دوست ندارم”

مــــــــادر عزیزم روزتــــــ مبارک

 

Del 3porde
۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۴۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر

اگر دو خط دو طرف عدد قرار بگیرن

عدد را مثبت می کنن

حتی اگر منفی باشد

دو خط که اسمشان قدرمطلق است

چادر من

قدر مطلق من است

چه خوب باشم چه بد

از من انسانی خوب می سازد

یادم باشد قدر مطلق عدد را مثبت جلوه نمی دهد

بلکه عدد را مثبت می کند

 

 

++ چادرم این همه عزت و شخصیت را تو به من داده ای

بر سرم باش و عزیزم کن پیش خدا و بندگانش...

Del 3porde
۱۹ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۳۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر