ڪـبڪـ من خروس نمــے خواند!
ڪـبڪـ من اولین برفـــے ڪـه آمـد ؛ ســرش را ڪــرد زیــر آن ، تا حقیقـــتِ رفتن تو را نبینــد.
ڪـبڪـ مـــن سرماخورده است
ڪـبڪـ من آن قــدر ســرش را زیر برف نگــه داشتــه، ڪـه سینه پهلو کرده است...
ڪـبڪـ من دیگــر بخواهــد هــم نمـے تـــواند بخواند!
نه خـــروس، نـــه قنــارے...
ڪـبڪـ مــن خروســـڪ گرفته و در بســـتربیماریست!
ڪـبڪـ من مُــدام نام ڪســے را مـــے برد...
ڪـبڪـ من دارد از دستـــم مـــے رود...
+ چرا میگویند هـــــــا علامت جمع است درحالی که وقتی آنرا با تن جمع میکنی ... ؟!؟!؟!