بهترین درس ها را در زمان سختی آموختم
و دانستم صبور بودن یک ایمان است
و خویشتن داری یک نوع عبادت
و فهمیدم ناکامی به معنی تاخیر است نه شکست...
و خندیدن یک نیایش است!
زندگیت در سختی و راحتی سرشار از امید باشد!
+حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
خواستم از نداشته هایم پیش خدا گله کنم
دیدم او به من {عــ ـلــ ـے} را هدیه داده...
از شکایت منصرف شدم!
هرکس که دو روزش مساوی باشد باخته است! (امام علی علیه السلام )
من باختم آقا باختم
بد هم باختم!
شب عملیات والفجر هشت بود...باید با عبور از اروند به خط دشمن توی فاو می زدیم...کار سختی بود...چون اروند معروف بود به رودخانه ی وحشی!
از طرفی کوچکترین اشتباه و سر و صدا باعث میشد عراقی ها متوجه بشن اونوقت عملیات لو میرفت و بچه ها قتل عام میشدند...
عراق هم خیالش راحت بود که ایران نمیتونه از اروند عبور کنه...کارشناسان بزرگ خارجی با دیدن اروند گفته بودند محاله کسی بتونه ازش رد بشه...اما اونا ایمان بچه هارو دست کم گرفته بودند...
غواص ها به خط شدند برای ورود به رودخانه و شروع عملیات. فرمانده گردان یه طناب آورد و به غواص ها گفت با فاصله ی مشخص خودتون رو به هم ببندید ... همه ی بچه ها طناب رو بستند... فرمانده در کمال تعجب دید نفر اول ستون، یه متر از سر طناب رو رها کرده، بهش گفت: معنی این کارت چیه؟ چرا سر طناب رو به خودت نبستی؟
اون رزمنده ی نورانی و باصفا سرش رو انداخت پایین و با حالتی بغض آلود گفت: ما صاحب داریم، سر طناب رو رها کردم که صاحبمون امام زمان عج بگیره... میخوام آقامون مارو برسونه اونور رودخونه...
حال همه منقلب شد، فضای معنوی عجیبی بود...
جالب تر اینکه اون ستون به راحتی از اروند خروشان گذشت...بدون اینکه عراقی ها بفهمند و برای کسی اتفاقی بیفته...
راوی: آقای حسنی از رزمندگان عملیات والفجر
همیشه تو آسمــ ــوלּ
از یه ارتفاعی به بعد دیگه هیچ ابری وجود نداره
پس هر وقت آسموלּ دلتــــ ابری شد
با ابرا نجنگ
فقط کمی اوج بگیـــــر
اوלּ موقع ها ، بچـــ ــﮧ کــﮧ بودیم، بچـﮧ ے معصومے بودیم ...
الاלּ سـטּ و سالموטּ رفتـﮧ بالا ولے ...
بزرﮒ کــﮧ نشدیم هیچ;
دیگـﮧ حالا همون بچـﮧ ے معصوم و دوست داشتنے هم نیستیـґ...
از اینور مونده از اونـ ـــور رونده...!
دوستان روایتی خوندم حیفم اومد شما رو بی نصیب بذارم
هرکس که پانزده روز اول و پانزده روز آخر از ماه مبارک را روزه دار باشد
گویی کل ماه را روزه دار بوده!!!
مورد داشتیم
طرف لقمه ی آخر سحری رو اینقدر نزدیک اذان صبح خورده
که فرشته ها از خدا تقاضا ویدئو چک کردن!
پسرخاله: اون پوست شکلاتارو بده به من!
شهاب حسینی: پوست شکلات میخوای واسه چی؟
پسرخاله: یه پیرزنه هست پاهاش درد میکنه فقیرم هست...
شهاب حسینی: خب؟
پسرخاله: بعضی وقتا میرم بهش کمک میکنم خونشو تمیز میکنم و بعضی کارای دیگه...
شهاب حسینی:آهان...بعدش؟؟
پسرخاله: هیچی همیشه بهم میگه بردار از اون شکلاتا بخور منم چون کلا چندتا دونه شکلات داره نمیخورم
واسه اینکه ناراحت نشه این پوست شکلاتارو بهش نشون میدم.