دل نامه

آنان که برای گیسوان پریشان دخترکان
شعرها سروده اند
گمان نمی کنم هرگز رقص چادرت در باد را
دیده باشند...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
آخرین نظرات

دل نامه

ܓ✿ {قُلِـہ ای} کـہ چنـدیـטּ بـــآر فَتح شَوَל ✘ ✿بے شَک روزے تـَـفریحــ✜ـگاه مَردُم خواهَـל شُـל...! مُــوآظِـــب ◥לِلَــت ◣ بـــآش✿Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

۳۵ مطلب با موضوع «همین جوری :: شمع محفل بشریت» ثبت شده است


گفتیم

چه شد یاد شهیدان؟!

گفتند

مگر یک کوچه به نامشان نکردیم!

Del 3porde
۰۹ مهر ۹۳ ، ۱۷:۳۶ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۷ نظر

گاهی یک یک یک...

را چند سال عقب می اندازد...

گاهی هم تا جایی پیش می روی که می گویـد

خداحافظ

Del 3porde
۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۱ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۴ نظر

دلم سرزمین نور را میخواهد...

صدای موج های اروند...!

یاد شن هایی که تو شلمچه پاهامون رو زخمی کردن بخیر!

یاد حرفای خادمی که بهمون گفت هروقت این شن ها اذیتتون کردن بگین یارقیه(س) و یادی از مظلومیت رقیه تو ظهر عاشورا بکنین بخیر!

یاد نوحه های آقا محمد و خاطرات حاج آقا نیرومند  تو شب شلمچه بخیر...

دلم های و هوی عزاداری برادران را میخواهد

صدای ناله های ما در پشت سیم خاردار در چند قدمی کربلا....

یادش بخیر عجب روزهایی بود!

یاد پل هایی که تو بر روی آن ها قدم گذاشته بودی!

یاد نخل های بی سر....

یادش بخیر...

چه روزهایی بود روزهای شرجی جنوب...

یاد باران طلائیه!

یاد روزی که بهمون ناهار نرسید به خیر...

یاد سیم خارداری که تو دوکوهه رفت تو پام بخیر!

یاد عکسایی که با حالت های مختلف توی اتوبوس گرفتیم بخیر!(:

یاد شربت شهادتی که بهمون ندادم و ما گفتیم اگه میخوردیم حتما شهید میشدیم بخیر!

یاد هجوم خواهرا روی مزار شهید علی حاتمی به خیر!(:

عجب شبی بود اون شب!

شکم درد گرفته بودیم از بس خندیدیم!

یاد وداعمون توی پادگان شهید باکری بخیر....

یاد نماز آخر توی جنوب بخیر...

لینک صوت!!!

دریافت کنید حتماََ

Del 3porde
۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۵۹ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲ نظر

 

 

آستین خالی ات نشان از مردانگی است...

 

با این دو دست سالم،

 

هنوز نتوانسته ام

 

یک قنوت این چُنینی بخوانم...

 

Del 3porde
۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۱۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

تا ابد به آنهایی که وقت تشنگی شدید و

بی آبی

قمقمه ها راخاک می کردند تا کمتر یاد آب بیفتند

مدیــونیــم

 

 

 

 

مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن!!!

زمان تشیع و تدفینم گریه نکن

زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن

فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را

فراموش می کنند و زنان ما عفت را

شهید سعید زقاقی

Del 3porde
۰۲ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۴۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع کرد.....

و با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ گفتیم: دشمن. http://www.pic4ever.com/images/choir.gif

صدا زد: کی ناراضیه؟ بلند گفتیم: دشمن http://www.pic4ever.com/images/cancan.gif

دوباره با صدای بلند صدا زد: کی سردشه؟ ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن

بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا که سردتون نیست می خواستم بگم که پتو به گردان ما نرسیده!!!

شب خوش خداحافظ

یه همچین رزمنده هایی داشتیم ما ...

Del 3porde
۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۳۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

آدرس فرستنده:

بهشت، کوی رضوان، کوچه "عند ربهم یرزقون"، پلاک عشق... شهید اصغر یاوری شهرضا

آدرس گیرنده:

هر با معرفتی که میخواد راه من رو ادامه بده...

 

نامه ی شهید به من:

 

لازم می دانم برحسب وظیفه ی برادری چند نکته را تذکر دهم.

۱. از غرور و حس خودخواهی بپرهیزید که از ابواب شیطان است و هوای نفس است و شما را آسیب پذیر و خوار می گرداند.

۲. بیش تر بر ایمان خود تکیه داشته باشید که به حمدالله دارید، زیرا اسلحه ای است که به غنیمت گرفته نمی شود.

۳. پیرو بلا منازع و بلاشک امام امت خمینی بت شکن باشید.

۴. کم حرف بزنید که حکمت خیز است.

۵. و به گفته ی امام تقوا را، تقوا را پیشه ی خود سازید.

Del 3porde
۲۹ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۵۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۵ نظر

شب عملیات والفجر هشت بود...باید با عبور از اروند به خط دشمن توی فاو می زدیم...کار سختی بود...چون اروند معروف بود به رودخانه ی وحشی!

از طرفی کوچکترین اشتباه و سر و صدا باعث میشد عراقی ها متوجه بشن اونوقت عملیات لو میرفت و بچه ها قتل عام میشدند...

عراق هم خیالش راحت بود که ایران نمیتونه از اروند عبور کنه...کارشناسان بزرگ خارجی با دیدن اروند گفته بودند محاله کسی بتونه ازش رد بشه...اما اونا ایمان بچه هارو دست کم گرفته بودند...

غواص ها به خط شدند برای ورود به رودخانه و شروع عملیات. فرمانده گردان یه طناب آورد و به غواص ها گفت با فاصله ی مشخص خودتون رو به هم ببندید ... همه ی بچه ها طناب رو بستند... فرمانده در کمال تعجب دید نفر اول ستون، یه متر از سر طناب رو رها کرده، بهش گفت: معنی این کارت چیه؟ چرا سر طناب رو به خودت نبستی؟

اون رزمنده ی نورانی و باصفا سرش رو انداخت پایین و با حالتی بغض آلود گفت: ما صاحب داریم، سر طناب رو رها کردم که صاحبمون امام زمان عج بگیره... میخوام آقامون مارو برسونه اونور رودخونه...

حال همه منقلب شد، فضای معنوی عجیبی بود...

جالب تر اینکه اون ستون به راحتی از اروند خروشان گذشت...بدون اینکه عراقی ها بفهمند و برای کسی اتفاقی بیفته...

راوی: آقای حسنی از رزمندگان عملیات والفجر

Del 3porde
۰۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۳ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲ نظر

 

 

خدایا

مرا به خاطر گناهانی که در طول روز

با هزاران قدرت عقل توجیهشان می‌کنم

ببخش!‏

 

شهید دکتر مصطفی چمران

Del 3porde
۱۳ تیر ۹۳ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

من می نویسم “کانال”

سرمایی ها یاد کولر می افتند

دیپلمات ها یاد سوئز

سیاستمداران یاد شبکه های رسانه ملی

اما امام خامنه ای یاد “حنظله” می افتد یاد “کمیل”

خدا را شکر رهبرم می فهمد زبان مرا...

به یاد پرستوی گمنام کانال کمیل

شهید ابراهیم هادی...

 

 

Del 3porde
۱۹ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۱۵ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۳ نظر