بیا و قصه مو خودت روایت کن حالا خودت قضاوت کن
اگه بدم چرا هوامو داری؟!
آخه فدای تو چقدر فداکاری؟! مگه به من بدهکاری؟!
می بخشی من رو منت نمیذاری....(+)
بیا و قصه مو خودت روایت کن حالا خودت قضاوت کن
اگه بدم چرا هوامو داری؟!
آخه فدای تو چقدر فداکاری؟! مگه به من بدهکاری؟!
می بخشی من رو منت نمیذاری....(+)
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
خدا رو چه دیدی!!
شاید هم درد روزی قیمت پیدا کرد و ما هم ثروتمند شدیم!!!
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
!!!چشمانت را ببند ای شهید
مبادا این روزها را در مقابل مادرم زهرا
...شهادت دهی
هــر کــس از ایــن دنـیــا چـیـزی بـرمـیـدارد
من امـا فـقـطـ
دسـتـــ بــرمــیــدارمــ !!!
مشک را که پر آب کرد
از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند!!!
بعد از ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت بود که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش...
فقط وقتی حسین آمد بالای سرش، میخواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند!!!
آنان که برای اسلام و دین مرز جغرافی قایلند و همیشه می پرسند
"چرا به فلسطین و لبنان و... کمک می کنیم؟!"
خوب بخوانند.
در قطعه 24 بهشت زهرای تهران، علاوه بر شهدای ایرانی و چند مجاهد افغانی و عراقی، مزاری وجود دارد که متعلق به یک بسیجی لبنانی است!!!
این بسیجی«محمدحسن هاشم» نام دارد و بنا بر نوشته های حک شده بر سنگ مزارش، از اهالی روستای «جبشیت» [زادگاه شهید «راغب حرب»] در جنوب لبنان است و در عملیات والفجر هشت، خلعت شهادت پوشیده.
این همه ی آن چیزی است که از این شهید می دانیم.
تصویر موجود در قاب عکس این شهید بر اثر تابش خورشید کاملا از میان رفته است.
همین و همین و به خدا قسم که همین هم بس است برای خدایی شدن!
زندگیتان خدایی!
ما در جهنم دنیا گرفتاریم در حصار گناه!!!
حصاری که خود کشیده ایم
ولی شهیدان از این حصار گذشتند
و دیدیم هدیه گذشتنشان از این دنیا را...
...*شهادت*...
یک نامه نوشته ام برایت
مآدر
!این را به نشانی کجا پست کنم...؟
وای مآدرم
مـردی را میشنـاسـم فـرمـود:
اگر مسلمـانی از شنیدن خبـر بیـرون آوردن خلخـال از پـای یک زن یهـودی بمیـرد، جایـز است!
از واقعـه ای خبـر دارم که زن اش*بانـوی لولاک لما خلقت الافلاک*بـود.
یهـودی نـه! پـاره ی تـن پیـامبر اسلام بـود...
خلخــال بـه پـا، نـه! فـرزنـدی در بطـن داشت...
جـواز نه! "بـایـد" بمیـریـم!!!
همــه ی اِشکال از همیـن نمـردن است.
لعن الله قاتلیک یا بنت رسول الله