چادر زیبـــای مشــکی مَن
نمی دانم دست یا پـــا ؛
ولی می گفت گیـــــر است
شاید هم هــــــر دو را می گفت
حالا ماندم کدامشان گیــــــــرتر بود؟
آن چیزی که پایش بود یا این چیزی که ســــــــرم بود ؟
به هر حال احســـــاس می کردم که پای او بیشتر گیر است تا پا و دست من .
البته از شما چه پنهان ، چـــــــــادرم هم گیر هست
چشم های هــــــــــــرزه در تاروپودش گیــــــــــــر می کند…!
دل نوشت:
بیا و دست از سرم برنـــ ــدار!
بگذار تا نفس دارم سایه ات بر سَــ ـرم باشد
چادر زیبای مشکی من